فرض کنید قرار است یک ساختمان به مدیریت شما ساخته شود. یک کامیون آجر در هفته، دو بنا و شش کارگر در اختیار دارید...
حال فرض کنید تعداد آجر، بنا و کارگر همگی دو برابر شود. با در نظر گرفتن این فرض، سرعت پیشرفت کار ساختمان چه میزان افزایش خواهد یافت؟! مشخص است... دو برابر خواهد شد!
اما حالا فرض کنید بودجهی فرهنگی کشور دو برابر شود. حال چه میزان رشد در فرهنگ کشور را شاهد خواهیم بود؟! طبیعتا میفرمائید کمتر از دو برابر! مثل همین ماجرا را کم و بیش میتوان به بودجهی عمرانی کشور یا سرمایه گذاریهای دیگری از این دست نیز تعمیم داد!
این مثال ساده را زدم تا بهتر بدانیم نگرش مهندسی به علوم انسانی یعنی چه!
تکنوکراسی، واژهای نا آشنا برای اکثر ماست که اتفاقا با مفهوم آن بسیار سر و کار داریم. این واژه غالبا به ساختار حکومتیای اطلاق میشود که در آن اکثر مسئولین اجرائی، افراد دارای تخصص فنی بوده و نگرش مدیریتی جامعه مبتنی بر به کارگیری فنآوری است. در مقابل این اصطلاح غالبا از واژگانی چون اقتصادگرایی (اکونوکراسی) و دیوانسالاری (بروکراسی) استفاده میشود.
با نگاهی به بدنهی اجرائی حاکمیت و مدیریت کشور در دهههای شصت و هفتاد، به خصوص در دوران موسوم به سازندگی، آشکارا حاکمیت این تفکر را مشاهده خواهید نمود. البته این نوشتار، یک جستار سیاسی برای واکاوی گذشته نیست! بلکه این مقدمهای بود شاید، برای دانستن نگرش غالب بر علوم انسانی!
علوم انسانی به عنوان ابزارهایی برای دانستن چگونگی تاثیرگذاری بر شاخصهای اجتماعی است. به بیان سادهتر باید گفت علوم انسانی ابزار دست حاکمیت برای رساندن جامعه به اهدافش است!
مهمترین تفاوت ساختاری علوم انسانی را با علوم تجربی میتوان عدم تبعیت علوم انسانی از قوانین صرفا تجربی ارزیابی نمود. به قول اهل فن، نمیتوان علوم انسانی را در چارچوب (ساینس به ما هو ساینس!) گنجاند. ساینس یا همان چیزی که برخی علمش دانستهاند در ادبیات علم غرب، به دانشی اطلاق میشود که اصالت آن از تجربه حاصل گشته و تا زمانی که تجربه خلاف آن را اثبات نکند اعتبار دارد.
طبیعی است که علوم انسانی با توجه به طبیعت متغیر انسانی و طیفهای متفاوت رفتاری انسان، کمی خارج از چارچوب ساینس رفته و به شبه ساینس مبدل گشتهاند. علم غربیها در علومی مانند روانشناسی بر خلاف اصول ساینتیفیک (مثلا علمی!) به ادبیات نقلی متوسل گشته و در علومی مثل اقتصاد به تخمینی (اگرچه ضعیف) از واقعیت مبدل گشته است.
حال سوال این است که آیا علم نزد ما نیز همان ساینس است؟ مشخصا خیر! ما اگرچه به واقعیت داشتن تجربیات معتقدیم، لیکن به حقیقت داشتن گذارههایی دیگر نیز معتقدیم که آنها را از پذیرش قرآن و حدیث دریافت نمودهایم. به عبارت دیگر اعتقاد ما بر آن است که گذارههایی در خلقت هستی تعبیه شده است که انسان بدون هدایت الهی قابلیت کشف آنها را نداشته و خداوند لازم دیده است برای درک این امور، کاتالوگی از این خلقت را برای ما ارسال نماید!
اما آیا این دانستههای ویژه و برتر غیر علمیاند؟! اگر غالب علم را همان ساینس بدانیم باید بگوئیم بله! و سپس قرآن را به عنوان منبعی برای شناخت هستی و درک شیوهی ادارهی جهان رد نموده و به کناری بگذاریم!
قطعا نمیتوان علم و علم (ساینس) را اشتراک لفظ دانست! چرا که همان طور که ما برای ساینس واژهای جز علم نداریم آنها نیز واژهای جز ساینس برای علم ما ندارند. پس تعریف علم و ساینس بر اساس نحوهی استحصال درست نیست، بلکه تعریف این دو بر اساس کاربردشان است. اشتراک این دو مفهوم در آن است که هردو برای به کار برده شدن خلق شدهاند. فلذا ما ناچار به پذیرش اصالت یکی و نفی اصالت دیگری هستیم و الا قطعا دچار نوعی اینهمانی خواهیم بود!
حال با این اوصاف به من بگوئید کدام را باید برای شکل دادن به اقتصاد کشورمان بپذیریم؟! اصالت لذت، محوریت فرد، موضوعیت مطلوبیت و نهایتا الگوی توسعهای مبتنی بر ثروتافزایی را؟! و یا اصالت خداگونگی بشر، محوریت خداوند، موضوعیت کمالطلبی، و نهایتا الگوی توسعهی مبتنی بر خداگونگی بشر را؟!
مطمئنا اتخاذ هر یک از دو الگو آثار خاص خودش را خواهد داشت و نمیتوان در یکی گام برداشت و به دیگری رسید!
روشن است که نظام جمهوری اسلامی، با توجه به تلاش سیسالهاش برای نزدیک شدن به الگوی حکومتی اسلامیتر از پیش، نیاز به طراحی علوم انسانی اسلامی، با مبانی و اصولی کاملا متفاوت دارد. و این در حالی است که طی دورانی که از سر میگذرانیم نیز علیرغم کوششهای صورت گرفته برای بازگرداندن گفتمان انقلاب، همچنان گفتمان تکنوکراسی بر فضای مدیریتی جامعه حاکم است و نگرش مدیران جامعه حتی نسبت به مقولههای فرهنگی و کاملا انسانی نیز نگرشی کاملا مهندسی است!
برای اثبات کافی است تعداد فارقالتحصیلان رشتهی مدیریت فرهنگی را که بیکار ماندهاند با تعداد مسئولین فرهنگی که رشتههای مهندسی خواندهاند مقایسه کنیم. البته نمیخواهم مهندسان را مواخذه کنم. بلکه ضعف اساسی در رویکرد آموزش ما به علوم انسانی است که بر خلاف کشورهای به ظاهر توسعه یافته، از مرتبه و جایگاه علمی پائینتری نسبت به علوم فنی و مهندسی برخوردار میباشند.
درحالیکه در حوزهی تولید علم و نهضت نرمافزاری هنوز نتوانستهایم گامی اساسی برای وارد نمودن تعریفی اسلامی از علم به بدنهی جامعهی علمی کشور برداریم، همچنان به ناچار از شیوهای مهندس مآبانه در حوزهی علوم انسانی، به خصوص اقتصاد استفاده میکنیم. به عنوان شاهد، کافی است به تاسیس دانشکدههای اقتصاد در دانشگاههای فنی و مهندسی، مانند صنعتی شریف و امثالهم اشاره کنیم. اگرچه اقتصاد ما در دانشگاههای دیگر نیز تفاوت چندانی ندارد. حتی در دانشگاههای اسلامی مانند امام صادق (ع) و دانشگاه مفید قم.
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]